۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

سبز بودن با خشونت نمی آمیزد



سبز بودن با خشونت نمی آمیزد

چند روزیست که در محیط وب بحث هایی مبنی بر رفتار خشونت آمیز سبزها در مراسم چهارشنبه سوری شکل گرفته است.

آیا واقعا ما به خشونت احتیاج داریم؟ واقعا استفاده از نارنجک دستی و کوکتل مولوتوف راه ما را برای رسیدن به آزادی هموار می کند؟

دوستان سبز من، جمهوری اسلامی با همین ترفندها به حکومت رسید و با زور هم به حکومت ادامه میدهد، چه تضمینی وجود دارد که بر فرض اگر جمهوری اسلامی با زور از میان برداشته شود حکومت بعدی (که قطعا گروهی را بر مسند آن میبینیم که زور بیشتری داشته باشند) به زور متوسل نشوند؟

واقعا فکر می کنیم حکومتی که تا امروز سعی در آن داشته تا برچسب خشونت را به این جنبش بزند و موفق نشده است، آیا در برخورد شدید با این رفتار درنگ می کند؟

خشونت دقیقا همان عنصریست که جمهوری اسلامی برای ادامه ی بقا به آن نیازمند است. پیشتر از ما مجاهدین را که به مراتب از لحاظ قوای نظامی از نارنجک دستی های ما مجهزتر بودند دیده ایم.

اگر اکنون حکومت بیشتر از این دست به اسلحه نمی برد فقط یک علت دارد، ماهییت دور از خشونت جنبش سبز است، کوچکترین خشونتی از سمت حامیان این جنبش برابر است با مجوزی برای جنایات بیشتر رژیم جمهوری اسلامی.

نتیجه برخورد خشونت آمیز حکومت را هم دیده ایم، خانواده هایی که به جوانانشان اجازه ی حضور در 22 بهمن راندادند(پس از انتشار فیلم های عاشورا).

اگر دنیا به چشم امید به ایران مینگرد، اگر اکنون به ایرانی با دید انسانی با فرهنگ و تمدن در دنیا نگاه می کنند، اگر ایرانی را برای آزادگی می ستایند، نه بخاطر قدرت نظامی و قهریه است، بلکه بخاطر تظاهرات سکوت است، بخاطر فرهنگ صلح دوستانه این مردم است، بخاطر دوری این مردم از خشونت و خونریزیست. این صدای انسان دوستی و منطق ماست که دنیا را شیفته ی خود کرده است.

یادمان نرود که اسطوره آواز سبز چه شعری را برای جنبش خواند: تفنگت را زمین بگذار، که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار.....بیا بنشین،بگو بشنو سخن شاید فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید...

حکومتی که با قدرت نظامی بر سرکا بیاید با همان قدرت به حکومت ادامه خواهد داد. ماهیت این جنبش به دور از خشونت و خونریزیست. بهانه به دست بهانه جویان ندهیم.

سخن بنده به این معنا نیست که بنشینیم و کشته شدن همنوعانمان را تماشا کنیم، بلکه باید از خشونت دوری جست و از روشی غیر از خشونت طلبی و با کمترین هزینه های ممکن به خواسته ها رسید.

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

امروز شکست خوردیم، اما....

ما امروز شکست خوردیم، اما از حرکت نمی ایستیم، زیرا که بر اساس واقعیات موجود تفکر می کنیم. امروز شکست خوردیم تا بدانیم وحدت را نباید فراموش کرد، امروز شکست خوردیم تا آگاه باشیم هنگامی که یکی از رهبران جنبش سخنی می گوید(اگر واقعا به عنوان رهبر قبولشان داریم) باید به سخنان آنها گوش فرا دهیم و به دنبال ابتکارات و طرح های رویایی نباشیم.
به چند فیلم که در گوشه و کنار شهر گرفته شده و شعارهای آن دل خوش نکنیم، امروز ما به دنبال حماسه ای مانند 25 خرداد بودیم.
برای 22 بهمن حتی موسوی نگفت به کجا میرود تا ما را به چند دسته تقسیم نکند. ما امروز به غرور خود باختیم. من هم مانند خیلی های دیگر با ایده ی تراوا موافق بودم، اما مشکل اینجاست که ما نه تجربه ی این کار را داشتیم و نه دانش آن را.
به اعتقاد من اگر امروز سبزها به جای آنکه دسته دسته شوند و عده ای لباس مزدوران بر تن کنند و به میدان آزادی بروند، عده ای به سمت هفت تیر و... همه ی بنا بر حرف کروبی به صادقیه می رفتیم، حال با وضعی دیگر روبرو بودیم. امروز فقط راه رفتیم و تماشا کردیم که جمعیتی ناحق و مزدور با جمعیتی کمتر از ما چگونه از ضعف ما استفاده کردنند و به خود نمایی پرداختند.
بدتر از همه بیانیه آخر سایت جرس مبنی بر تجمع در میدان های اصلی شهر در ساعت 4 بود!
ما شکست خوردیم، اما هنوز سربلندیم، زیرا بر خلاف آنهایی که شکست را انتهای راه می دانند و سعی در توجیه این قضایا و پیروز نمایاندن امروز دارند، ما با نگاهی بی طرفانه به آن نگاه می کنیم و با علت یابی آن برای برنامه های آتی،سعی در عدم تکرار این اشتباهات خواهیم داشت.
ما امروز در میدان آزادی از بیان عقایدمان ترسیدیم، زایرا همیشه می گفتیم: "نترسی،نترسیم، ما همه با هم هستیم". ما امروز با هم نبودیم.
آنانی که سعی در پیروز جلوه دادن جنبش در امروز دارند بدانند در صورت عدم برخورد منطقی با این مسائل و بروز واکنش های احساسی فقط از قدرت و پایداری جنبش خواهد کاست و نتیجه ی آن عاقبتی مانند منافقین و امثال آنها خواهد بود.
باز هم یادآور می شوم که رمز پیروزی در اتحاد است، عنصری که امروز از آن محروم بودیم و روز مرگ و نابودی ما روزیست که چشم خود را بر واقعیات ببندیم و احساسی عمل کنیم.
به امید ایرانی آزاد

با هم نبودیم

با این طرح تراوا خودمان دستی دستی اتحادمان را از بین بردیم، از ساعت 7:30 تا 10:30 میدان آزادی بودم و شاهد شعارهای ضد خودمان، بنا به فرمایش دوستان با ظاهر دولتی ها هم رفته بودم، اولین انتقاد اینکه دوستانم هر کدام به علتی نیامدنند، و در ادامه هم نمی دانستم کسی که کنار من ایستاده سبز است یا مزدور، تبدیل به یک انسان منفعل شده بودم، خیلی های دیگر را میدیم و احساس می کردم وضعیتی مانند من دارند، اما نه من و نه کس دیگری جرات دادن شعار پیدا نکرد.
یادمان رفته، شعار همیشگی ما این بود: نترسیم،نترسیم، ما همه با هم هستیم.
اما این بار ترسیدیم، چون با هم نبودیم

۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

این کری تا چند و این کوری چرا؟

پیشِ روی ما گذشت این ماجرا
این کری تا چند و این کوری چرا؟

ناجوانمردا که بر اندامِ مرد
زخم ها را دید و فریادی نکرد

پیرِ کودن از پسِ هفتاد سال
از چه افسونش چنین افتاد حال؟

سینه می بینید و زخمِ خون فشان
چون نمی بینید ازخنجر نشان؟

بنگرید ای خام جوشان بنگرید
این چنین چون خوابگردان مگذرید

آه اگر این خوابِ افسون بگسلد
از ندامت خارها در جان خلد

چشم هاتان باز خواهد شد ز خواب
سر فرو افکنده از شرمِ جواب

آن چه بود؟ آن دوست دشمن داشتن
سینه ها از کینه ها انباشتن

آن چه بود؟ آن جنگ و آن خون ریختن
آن زدن، آن کشتن، آن آویختن

پرسشی کان هست همچون دشنه تیز
پاسخی دارد همه خونابه ریز

آن همه فریادِ آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندانبان شدید

آنکه او امروز در بند شماست
در غم فردای فرزندِ شماست

راه می جستید و در خود گم شدید
مردمید، اما چه نامردم شدید

کجروان با راستان در کینه اند
زشت رویان دشمنِ آیینه اند

آی آدمها صدای قرنِ ماست
این صدا از وحشتِ غرقِ شماست

دیده در گرداب کی وا می کنید؟
وه که غرقِ خود تماشا می کنید.

هوشنگ ابتهاج – ه ا.سایه

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

خبر کوتاه بود : - " اعدام شان کردند "

خبر کوتاه بود : - " اعدام شان کردند "
خروش ِ دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم ِ خسته اش از اشک پر شد
گریه را سر داد ...
و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم
- چرا اعدامشان کردند ؟
می پرسد ز من با چشم ِ اشک آلود
چرا اعدام شان کردند ؟

عزیزم دخترم !
آنجا ، شگفت انگیز دنیایی ست : دروغ و دشمتی فرمانروایی می کند آنجا
طلا ، این کیمیای خون ِ انسان ها
خدایی می کند آنجا
شگفت انگیز دنیایی که همچون قرن های دور
هنوز از ننگ ِ آزار ِ سیاهان دامن آلوده ست
در آنجا حق و انسان حرف هایی پوچ و بیوده ست
در آنجا رهزنی ، آدمکشی ، خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادی ست در زنجیر
عزیزم دخترم !
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدام شان کردند
و هنگامی که یاران
با سرود ِ زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند
امیدی آشنا می زد چو گل در چشم شان لبخند
به شوق ِ زندگی آواز می خواندند
و تا پایان به راه ِ روشن ِ خود با وفا ماندند
عزیزم !
پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز !
تو در من زنده ای ، من در تو ، ما هرگز نمی میریم
من و تو با هزاران ِ دیگر
این راه را دنبال می گیریم
از آن ِ ماست پیروزی
از آن ِ ماست فردا با همه شادی و بهروزی
عزیزم !
کار ِ دنیا رو به آبادی ست
و هر لاله که از خون ِ شهیدان می دمد امروز
نوید ِ روز ِ آزادی ست

(هوشنگ ابتهاج ) ه. ا. سایه

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

يک با يک برابر نيست

معلم پای تخته داد می زد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زير پوششی از گرد بود

ولی آخر کلاسی ها (پنهان بود) لواشک بين خود تقسيم می کردند

و آن يکی در گوشه ای ديگر ((جوانان)) را ورق می زد ...

برای انکه بی خود های و هو می کرد و با ان شور بی پايان تساوی های جبری را نشان می داد...

با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاريک غمگين بود تساوی را چنان بنوشت:

((يک با يک برابر است))

از ميان جمع شاگردان يکی برخاست (هميشه يک نفر بايد به پا خيزد)

به ارامی سخن سر داد: (( تساوی اشتباه فاحش و محض است...))

معلم مات برجا ماند...

و او پرسيد: (( اگر يک فرد انسان واحد يک بود آيا باز يک با يک برابر بود؟ ))

سکوت مدهوشی بود و سوالی سخت....

معلم خشمگين فرياد زد: (( آری برابر بود ))

و او با پوزخندی گفت: (( اگر يک فرد انسان واحد يک بود ان که زور و زر به دامن داشت بالا بود

وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پايين بود...

اگر يک فرد انسان واحد يک بود انکه صورت نقره گون چون قرص ماه داشت بالا بود وآن سيه چرده که می ناليد پايين بود

اگر يک فرد انسان واحد يک بود اين تساوی زير و رو می شد...

حال می پرسم يک اگر با يک برابر بود نان و مال مفت خواران از کجا اماده می گرديد؟

يا چه کس ديوار چين ها را بنا می کرد؟

يک اگر با يک برابر بود پس که پشتش زير بار فقر خم می شد؟

يا که زير ضربت شلاق له می شد؟

يک اگر با يک برابر بود پس چه کس آزادگان را درقفس می کرد؟ ))

معلم ناله آسا گفت:(( بچه ها در جزوه های خويش بنويسيد : يک با يک برابر نيست ))

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

دین توهین به شأن انسانی است

دین توهین به شأن انسانی است. آدم هایی هستند که با یا بدون آن، کارهای خوب یا بد انجام می دهند، اما دین آنجایی به کار می آید که آدم های خوب کارهای بد انجام دهند."


Religion is an insult to human dignity. With or without it, you'd have good people doing good things and evil people doing bad things, but for good people to do bad things, it takes religion.'

استیون واینبرگ(۳ مه ۱۹۳۳) فیزیکدان آمریکایی








استیون واینبرگ(۳ مه ۱۹۳۳) فیزیکدان آمریکایی