پیشِ روی ما گذشت این ماجرا
این کری تا چند و این کوری چرا؟
ناجوانمردا که بر اندامِ مرد
زخم ها را دید و فریادی نکرد
پیرِ کودن از پسِ هفتاد سال
از چه افسونش چنین افتاد حال؟
سینه می بینید و زخمِ خون فشان
چون نمی بینید ازخنجر نشان؟
بنگرید ای خام جوشان بنگرید
این چنین چون خوابگردان مگذرید
آه اگر این خوابِ افسون بگسلد
از ندامت خارها در جان خلد
چشم هاتان باز خواهد شد ز خواب
سر فرو افکنده از شرمِ جواب
آن چه بود؟ آن دوست دشمن داشتن
سینه ها از کینه ها انباشتن
آن چه بود؟ آن جنگ و آن خون ریختن
آن زدن، آن کشتن، آن آویختن
پرسشی کان هست همچون دشنه تیز
پاسخی دارد همه خونابه ریز
آن همه فریادِ آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندانبان شدید
آنکه او امروز در بند شماست
در غم فردای فرزندِ شماست
راه می جستید و در خود گم شدید
مردمید، اما چه نامردم شدید
کجروان با راستان در کینه اند
زشت رویان دشمنِ آیینه اند
آی آدمها صدای قرنِ ماست
این صدا از وحشتِ غرقِ شماست
دیده در گرداب کی وا می کنید؟
وه که غرقِ خود تماشا می کنید.
هوشنگ ابتهاج – ه ا.سایه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر