۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

اسلام سیاسی جنبش سبز با اسلام سیاسی خمینی متفاوت نخواهد بود

چه اصراری دارند این سیاست مداران جنبش سبز که دین را وصله سیاست کنند.

چه اشکالی خواهد بود اگر هر کسی دین خود را داشته باشد و بر این اساس تصمیم گرفته شود که چه قانونی بر مملکت حاکم باشد؟

این دقیقا بازگشت به سال 57 و تکرار این تجربه 30 ساله خواهد بود.



کلمه -گروه سیاسی: بلافاصله بعد از انتشار بیانیه هجدهم میرحسین موسوی و انتشار منشور پیشنهادی این “همراه جنبش سبز” (که اینک به “منشور سبز” مشهور شده است)، لوس آنجلس تایمز مطلبی درباره آن منتشر کرد. لوس آنجلس تایمز نوشته بود در این منشور که در سایت کلمه منتشر شده است از “جدایی دین از سیاست” سخن گفته شده. نفس این توجه و نکته سنجی نشان از اهمیت مسئله ای دارد که نویسنده مقاله مذکور بر آن انگشت گذاشته بود، و از این رو، شایسته بحث و بررسی بیشتر است.

منشور سبز

اما قسمت مربوطه در منشور سبز که مترجم این رسانه آنگونه ترجمه کرده یا چنین برداشتی از آن کرده بود، چه بود؟

احتمالا اشاره نویسنده به این بخش از منشور سبز، ذیل موضوع “هویت سبز”، و در قسمت اول “گنجینه ایرانی-اسلامی” بوده است:

“جنبش سبز با پذیرش تکثر درون جنبش بر استمرار حضور دین رحمانی سرشار از رحمت، شفقت، معنویت، اخلاق و تکریم انسان تاکید دارد و راه تقویت ارزش های دینی در جامعه را تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران می داند. ایجاد پیوند میان میراث ایرانی-اسلامی و شوق به توسعه و پیشرفت در جامعه، پرهیز از اکراه مردم به تقید به مرام، مسلک و رویه خاص و همچنین مبارزه با استفاده ابزاری از دین و حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت تنها راه حفظ جایگاه والای دین و تداوم نقش برجسته آن در جامعه ایران است که به عنوان یکی از اصول بنیادین جنبش سبز در سرلوحه امور جای می گیرند.”

چنان که دیده می شود، آنچه در این منشور به آن اشاره شده، همان چیزی است که میرحسین موسوی بارها در طول انتخابات و بعد از آن نیز به آن اشاره کرده بود، یعنی استقلال نهادهای دینی و روحانی از نهادهای سیاسی و حکومتی. استقلالی دو جانبه، چنان که نه نهادهای دینی تابع محض و علی الاطلاق نهادهای سیاسی و دولتی و حکومتی باشند و از خود استقلال نظری و عملی نداشته باشند، و نه حوزه سیاسی مطلقا در ید اختیار نهادهای دینی و روحانی خاص باشد. مسئله ای که در نزاع‌ها و هتک حرمت‌های اخیر به ساحت روحانیت و مرجعیت نیز بار دیگر محل اختلاف و معرکه آراء شد.

اما آیا این به معنای جدایی دین از سیاست است؟

جدایی دین از سیاست

جدایی دین از سیاست به معنای نفی حضور سیاسی دین در جامعه است. طرفداران این نظریه، حق هر گونه حضور سیاسی دین در جامعه را نفی می کنند. عمدتا تجربیات انحصارگرایی ها، تندروی ها، خشونت گرایی ها، و تحجرها و ناکارآمدی ها زمینه ساز شکل گیری این تلقی در فرهنگ سیاسی جوامع مختلف بوده است. چنان که “اسلام سیاسی” امروز دلالت ها و معانی مشخصی مانند تروریسم و بنیادگرایی، افراط گرایی و طالبانیسم، و نفی حقوق بشر و حقوق زنان دارد. به باور قائلان به جدایی دین از سیاست، مضار و شرور حضور سیاسی دین در جامعه آن قدر زیاد بوده است، و سرنوشت جوامعی که دین (چه اسلام و چه مسیحیت) حضور سیاسی و حکومتی در آنها داشته آن قدر تلخ و سیاه بوده است، که برای اصلاح حال جوامع (چه از بعد اقتصادی، چه سیاسی، چه فرهنگی، و چه حقوقی) راهی جز حذف دین از حوزه عمومی و کنار گذاشتن آن از عرصه سیاسی و محدود کردن آن به حوزه امور فردی و خصوصی وجود ندارد.

با کمی بالا و پایین، این مسیر معمول طی شده به سوی سکولاریسم در جوامع مختلف به نظر می رسد. اما آیا پیشنهاد آن “همراه کوچک جنبش سبز” در منشور جنبش سبز نیز به همین معنا است، و خواستار نفی حضور سیاسی دین در عرصه عمومی و محدود کردن آن به حوزه فردی و خصوصی است؟

حضور دین رحمانی، در فضای سیاسی متکثر

برای پاسخ به این سئوال، باید پاراگراف نقل شده در ابتدای این نوشته را دقیق تر و کامل تر خواند. آنجا که ضمن “پذیرش تکثر درون جنبش سبز” بر “استمرار حضور دین رحمانی سرشار از رحمت، شفقت، معنویت، اخلاق و تکریم انسان” تاکید میشود. “اسلام سیاسی جنبش سبز”، دینی رحمانی و انسانی و تکثرگرا است و نه خشونت گرا و حذف اندیش و انحصارطلب، اما خود را به حوزه فردی و خصوصی نیز محدود نمی داند. این دین بر “پرهیز از اکراه مردم به تقید به مرام، مسلک و رویه خاص” تاکید دارد و از زور و جبر و عنف گریزان است، اما دل در گروی “تقویت ارزش های دینی در جامعه” دارد و راه آن را “تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران” می داند.

در ادامه همین مسیر و در همین چارچوب است که “استفاده ابزاری از دین” و “عدم استقلال نهادهای دینی و روحانی از نهادهای سیاسی و حکومتی” نیز نفی میشود، چرا که منافی “حفظ جایگاه والای دین و تداوم نقش برجسته آن در جامعه ایران” هستند: سیاست و حکومتی که به تمامی بر حوزه های دینی و معنوی سایه بیفکند و سلطه بگستراند و آنها را مطیع و منقاد نظرات خود بداند و بخواهد، از دین موجودی صرفا سیاسی و حکومتی می سازد؛ موجودی که امکان رشد و حیات و گسترش طبیعی و اجتماعی خود را از دست خواهد داد و با از دست دادن استقلال خود، دیگر پویایی و اجتهاد و بالندگی و اثرگذاری نخواهد داشت. متقابلا، دینی که تنها حضور خود را از طریق مجاری سیاسی و اقتصادی و رسانه ای حکومتی بر جامعه تحمیل کند، در طول زمان به نهادی فرمایشی و بالانشین تبدیل خواهد شد، که پیوندها و ریشه های طبیعی اش با مردم و اجتماع خواهد گسست و با از دست دادن ریشه ها، در دراز مدت طراوت و بالندگی و حیات طبیعی، و ثمردهی و بارآوری نخواهد داشت.

اما باید دقت کرد که تمام این نکته سنجی ها و باریک بینی ها در راستای احیای نقش دین و “حفظ جایگاه والای دین و نقش برجسته آن در جامعه ایران” است. به عبارت دیگر، منشور سبز می کوشد با پیراستن دین از پیرایه هایی که سیمای آن را آلوده اند، نقش رهایی بخش و جایگاه والای آن را به آن بازگرداند، و از پتانسیل های آن برای پیشبرد اهداف جنبش سبز یاری بگیرد: پتانسیل هایی مثل ایمان و معنویت، محبت و شفقت، اخلاق و تقوا، تکریم و رعایت حرمت انسان. این ها بخشی از پتانسیل هایی است که جنبش سبز در طول مبارزات خود تا رسیدن به اهداف خویش (و نیز به خصوص پس از نیل به آن اهداف)، می تواند از آنها بهره ببرد. راهی که منشور سبز پیش روی جنبش سبز می نهد پاک نکردن صورت مسئله به خاطر وجود مشکلاتی چند است، و کنار نگذاشتن دین از عرصه سیاسی و عمومی، به خاطر ضررهایی که متحجران و افراط کاران و مدعیان تفسیر رسمی و انحصاری دین به نام دین بر جامعه تحمیل کرده اند.

میراث خمینی و شریعتی

همراه جنبش سبز و منشور پیشنهادی اش می کوشد امکان حضور موثر دین را در جامعه، بدون حذف تفکرهای رقیب و بدیل، نشان دهند. میرحسین موسوی، به عنوان فرزند راستین انقلاب و راهروی اصیل خط امام، نمی تواند و نمی خواهد داعیه جدایی دین از سیاست داشته باشد، چرا که انقلاب و امامی که او به آن معتقد است داعیه دار بازگرداندن نقش سیاسی دین و حضور فعال آن در اجتماع در زمانه ای بود که همه دین را در پستوها و در حوزه های فردی و شخصی می جستند. و میرحسین موسوی به عنوان شاگرد راستین معلم شهید دکتر شریعتی، تلاش های او را برای فعال کردن پتانسیل های آگاهی بخش و رهایی بخش مذهب و انقلاب فراموش نمی کند.

شریعتی می کوشید تا با نشان دادن راه تشیع سرخ در زمانه خود و با طرح مسئله مذهب علیه مذهب، ظرفیت های ارزشمند مذهب حقیقی را برای اصلاح و تحول در جامعه نشان دهد، تا راهی بدیل در برابر تشیع سیاهی باشد که محافظه کارانه چشم به روی بدی ها و کاستی ها می بندد و با قدرت مستقر همراه می شود. میرحسین موسوی نیز نمی تواند از تشیع اصیل چشم بپوشد یا خواهان به انزوا رفتن دوباره آن باشد و پیشنهاد دهنده تشیعی بی رنگ یا خاکستری باشد؛ میرحسین موسوی فرزند زمانه خود است و این بار تشیع سبز را به عنوان راه بدیل “اسلام سیاه سیاسی” پیش می نهد. تشیعی که میراث دار همان ظرفیت های انقلابی و اصلاحی تشیع سرخ شریعتی و اسلام انقلابی خمینی(ره) است، و به جای آشتی با قدرت مسلط زمانه، در برابر ظلم و ستم و جبر و تحمیل و انحصارطلبی و خودخداپنداری و تفرعن می ایستد و سبز و پایدار مقاومت می کند. تشیعی که اگر نبود مقاومت ها و ایستادگی ها، و در عین حال دوراندیشی ها و صبوری ها و مهربانی ها و عدم خشونت های اش، جنبش سبز ایران امروز اینجا نبود و به دستاوردهای امروز خود دست نیافته بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر