برای عریان نشان دادن تاریخ ایران باستان از علم و دانش این موضوع را مطرحمی کنند که چرا در ایران باستان ما امثال پورسینا (بوعلی سینا) ، بیرونی و... نداشته ایم؟ چرا کتابی علمی از آن دوران بر جا نمانده؟
اول باید از این افراد بپرسیم مگر پورسینا ، بیرونی ، خیام و ... از کجا سربرآورده اند؟ ما واقعیتی انکار ناپذیر پیش روی خود داریم ،همگی این دانشمندان ایرانی بوده اند. حال باید از اینها پرسید مگرمی شود در میان ملتی فاقد علم و دانش ، به ناگه چنین دانشمندانی پدیدارشوند؟ و اصلا چرا در تمامی سرزمین هایی که اعراب به تسخیر خود درآوردندتنها ایران و ایرانیان چنین جایگاه علمی ارزشمندی دارند؟
ما در ایران باستان علم داشتیم ، دانشمند هم داشتیم. درموقعیتهایی بر علم و فلسفه یونان تاثیر گذار بوده ایم. برخی درصدد هستندتا پیشینه علمی یونان را به عنوان مدرک فقدان علم در ایران علم کنند که استدلالی غلط است. چرا که ما نمونه مصر باستان را هم داریم و می دانیم مصریان از لحاظ علمی در سطح بسیار بالایی قرار داشتند. حال باید گفت چون مصر افلاطون نداشته ، سقراط نداشته پس علم و دانشمند هم نداشته؟!
نام برخی از دانشمندان و مشاهیر ایران باستان:
زرتشت: حکیم و فیلسوف ایرانی (بنیانگذار دین زرتشتی)
استانس: فیلسوف بزرگ ایرانی عهد هخامنشی و استاد دموکریتوس یونانی (واضع فلسفه اتمی)
اقلیدس اسکندرانی: ریاضی دان مشهور.وی را یونانی دانسته اند در حالیکه هیچگاه در یونان زیست نکرده!!
مانی: فیلسوف و بنیانگذار مکتب مانوی.
مزدک بامداد: فیلسوف و مصلح اجتماعی.
بزرگمهر بختکان: حکیم و دانشمند ایرانی. وزیر انوشیروان ساسانی.
باربد: موسیقی دان و شاعر شهیر ایرانی در دوران خسروپرویز. برخی وی را واضع اولین دستگاه موسیقی جهان می دانند.
پولس پارسی: دانشمند و فیلسوف عهد ساسانی.
برزویه: پزشک نامدار ایرانی در عهد انوشیروان ساسانی. گردآورنده کلیله و دمنه
فیثاغورث: وی را شاید نتوان از مشاهیر ایرانی دانستولی از جمله دانشمندان مشهور یونانی بود که از دانش مغان ایرانی بهره گرفتو سالیان دراز در سرزمینهای امپراطوری پارس به آموزش علوم مختلف مشغول بود.
آرتاخه: دانشمند و مهندس ایرانی. وی به همراه دیگردانشمند ایرانی بوبراندا ، آبراهه آتوس را برای گذر ناوگان خشایارشا درحمله به یونان ایجاد کرد.
دوره انوشيروان مكمل دوره نهضتفرهنگي ايران ساساني و فروزندهترين قسنت تاريخ پيش از اسلام است. دانش وفرهنگ در عهد اين شاهنشاه دانشپرور و دانشمند ، به برترين پايه ممكنه رسيد. وي صميمانه به دانش و ادب و پيشرفت حكمت و فلسفه كمك كرد و راه را براي قرون بعد هموار ساخت.
صاحب مجملالتواريخ مينويسد: « اندر عهد كسراي نوشروان ، دانايان و حكيمان و مؤبدان بسيار جمع شدند ، چون بوذرجمهر بختگان ، برزوي طبيب كه كليله و دمنه آورد ، مهبد فرماياد ، خورشيد خزينهدار ، مهابد ، نرسي و سيما برزين.. . . » كريستيان بارتلمه خاورشناس نامي آلمان مينويسد: « خسرو انوشيروانسبب شد كه آثار ادبي هندي نيز به زبان فارسي ميانه ( پهلوي ) ترجمه شود.كليلهودمنه يكي از همين ترجمههاست. كليلهودمنه در اثر ترجمه عربي آنبه وسيله ابن مقفع شهرت جهاني يافت و در رديف آثار مهم ادبيات جهاني بشمارميرود. ترجمههاي فراوان اين كتاب به زبانهاي اروپائي همه از روي ترجمهعربي آن صورت گرفته است. اين ترجمهها سرچشمه بسياري از افسانهها وداستانهاي كوچك مانند ( داستانهاي لافونتن كه به زبان حيوانات تقريرشدهاند ) ، در ميان اقوام اروپائي گشته است.»
اصل كتاب كليلهودمنه تأليف بيدپاي هندي به زبان سانسكريت بودهاست ،برزويه رئيس پزشكان دربار انوشيروان هنگاميكه به هندوستان سفر مينمايد ،اين كتاب را با چند كتاب ديگر همراه خود به ايران ميآورد و به زبان پهلويترجمه مينمايد. كليلهودمنه به زبان سانسكريت شامل پنج كتاب بنام «پنجاتنترا ( پانيكاتنترا ( Panicatantara يعني پنج فصل ، در 12 باب و بنامكرتكادمنكا معروف است. نه سال پس از مرگ انوشيروان يكي از ايرانيان عيسويبنام « بود » اين كتاب را به زبان سرياني ترجمه نمود ، كه يك نسخه آن درسا1287 بدست آمد. اصل آن 12 باب بود ولي سه باب در زمان ساسانيان ضمنترجمه پارسي توسط دانشمندان ايراني بدان اضافه ميشود و شش باب نيز هنگامترجمه ابن مقفع كه رويهمرفته21 باب شده است.
روزبه پسر دادويه ( ابن مقفع ) كليلهودمنه را در زمان خلافت منصوردوانيقي ( 136 تا 158 ه . ق . ) به عربي نقل مينمايد و اصل سانسكريت وپهلوي آن در اثر گذشت زمان از بين ميرود و به زبانهاي اغلب از كشورها ازقبيل يوناني ، رومي ، عبري ، اسپانيولي ، لاتيني ، انگليسي ، روسي از رويهمين نسخه عربي نقل و ترجمه گرديده است.
در زمان قدرت برامكه ( يحيي ابن خالد برمكي ) توسط عبدالحميد لاحقيدانشمند ايراني در چهاردههزار بيت به نظم در ميآيد كه قسمت اعظم آن ازبين رفته و مختصري از آن باقي مانده كه در مصر به چاپ رسيده است. عليابنداود كاتب زبيده دختر جعفر و همسر هارونالرشيد نيز اين كتاب را در عرض دهسال در دههزار بيت به نظم درآورد. ولي از آن اشعار چيزي باقي نمانده است.علت به نظم درآوردن كليلهودمنه در زمان برامكه ، [4] اينطور نوشتهاندكه يحيي وزير مهدي و رشيد عباسي ميل داشتند اين كتاب را از بر نمايند وچون حفظ نظم آسانتر از نثر است براي او آن كتاب را منظوم ساختند و بعضينوشتهاند كه يحيي براي پسرش جعفر دستور منظوم ساختن آن را داد. رودكي نيزدر زمان امير نصر ابن ساماني اين كتاب را به شعر درآورد ، كه كمي از آنباقي مانده است. ترجمه مجدد اين كتاب از عربي به فارسي در سال538 ه . قتوسط ابوالمعالي نصراله ابن محمد عبدالحميد منشي انجام گرفت. انوار سهيليتوسط ملا كمالالدين حسينابنعلي واعظ كاشفي جهت امير شيخ معروف به سهيلياز امراء سلطان حسين بايقرا در قرن نهم هجري از كتاب كليلهودمنه نقل شدهتوسط ابوالمعالي منشي ، خلاصه و ساده گرديد و اينك نيز از سليسترين ترجمهفارسي اين كتاب ميباشد. مؤلف انوار سهيلي بهجاي امثال و اشعار عربي ،امثال و اشعار فارسي بكار برده حقاً خوب از عهده برآمده است.
يكي ديگر از كتب هندي كه به زبان پهلوي ترجمه گرديده و در دوره اسلاميمفاد آن به عربي برگردانيده شده بلوهروبوذاسف Biluhar Et Budhasafميباشد. اين كتاب به زبان سرياني ترجمه و در يوناني نيز داستاني از آناقتباس شده بنام «برلام و يواسف» Barlaam Et Yoasph چند داستان ازداستانهاي اروپا در قرون وسطي از اين كتاب گرفته شده است2 .
ابوجعفر منصور دومين خليفه عباسي ، چون شخصاً اهل دانش و كمال و علمپروربود ، از علوم ايراني استفاده ميكرد و در موارد ديگر نيز از تمدن و آدابايران تقليد مينمود ، تا آنجا كه خود را به لباس ايراني درآورد. اودانشمندان ايراني را بسوي خود جلب كرد و نخستينبار در عرب بنياد حكمت وفلسفه را گذاشت و علوم عقلي را بين مسلمانان رواج داد و دستور داد كتابهايناباب فلسفي و طبي ايراني و غير ايراني را جمعآوري و به عربي برگردانيدندو بطوريكه گفته شد ابنمقفع كه مشاور نزديك او در اجرا و منويات خليفهمساعي گرانبهائي مبذول داشت و علاوه بر كتاب كليلهودمنه ، آئين نانك ومزدكنامه و انوشيرواننامه و كتاب بزرگ آدابالكبير و ادبالصغير را بهزبان عربي ترجمه كرد.
از مدارس معروف زمان ساساني يكي مدرسهاي بوده است كه بدستورفيروز (459-483 ميلادي) و توسط بارسوما Barsauma اسقف ايراني به همراهينرسز Narses اسقف ديگر ايراني در اواسط قرن پنجم در نصيبين ايجاد گرديد.اين مدرسه از مدارس معروف و مهم زمان بود و تعداد دانشجو و طلاب آنراتا800 تن نوشتهاند و همچنين مدرسه رها « در شمال غربي جزيره » در قرنچهارم ميلادي معروف بود و چون اكثر از شاگردان آن ايراني و بعداً دركليساهاي ايران مشغول خدمت شدند بنام « مدرسه ايرانيان » ناميده شد. دراواخر قرن پنجم ميلادي اين مدرسه بسته شد و شاگردان ايراني به ميهن خودبازگشتند و در محل اقامت خود هر كدام مدرسهاي تأسيس كردند از جمله « ريواردشير » در ناحيه ارّجان بود كه كه مئناي پارسي متولد شيراز ، دانشمندمعروف در فلسفه ، رياست آنرا داشته است.
از دانشمندان معروف ايراني كه در مدرسه نصيبين تحصيل نموده بودند ، يكي ازهمين مئناي پارسي Maanad De Perse پولس Pauls ، ابراهيم مادي و نرسزميباشند. از دانشگاههاي مهم زمان ساسانيان كه تا چندي پس از برچيده شدنشاهنشاهي ساساني دائر و از مراكز مهم علمي و پزشكي و فلسفي شرق ميانه بودهاست ، گنديشاپور در خوزستان شمالشرقي شوشتر فعلي ميباشد كه شاپور اولآنجا را بنا كرد و ديگر شاهان شوشتر ساساني بر وسعت و فعاليت علمي وازدياد كتابهاي آن افزودند. كتابخانه اين دانشگاه را نوشتهاند كه داراي259 اطاق و پر از كتابهائي به زبان پهلوي ، سرياني ، هندي و نجوم تدريسميشده و ايرانيان معلوماتي كسب كرده به ساير نقاط شاهنشاهي اعزامميگرديدند. در دانشگاه پزشكي اين دانشگاه طب ايراني و هندي و يوناني ،هرسه تدريس ميشده است. توضيح درباره اهميت و موقعيت و سرنوشت اين دانشكدهبزرگ عهد ساساني خود موضوع مقاله جداگانهاي است كه در موقع ديگر مورد بحثقرار خواهدگرفت .
تاریخ ابن خلدون ، فصل " العلوم العقليه و اصنافها ":وقتیكشور ايران فتح شد كتب بسياری در آن سرزمين به دست تازيان افتاد ،سعد بنابی وقاص به عمر بن الخطاب در خصوص آن كتب نامه نوشت و در ترجمهكردن آنهابرای مسلمانان رخصت خواست ، عمر بدو نوشت كه آن كتابها را در آبافكند چهاگر آنچه در آنها است راهنمائی است خدا ما را به رهنماتر از آنهدايت كردهاست ، و اگر گمراهی است خدا ما را از شر آن محفوظ داشته .بنابراين آنكتابها را در آب يا در آتش افكندند . و علوم ايرانيان كه درآن كتب مدونبود از ميان رفت و به دست ما نرسيد.
ابوالفرجبن العبری در مختصر الدول و عبداللطيف بغدادی دركتاب الافاده و الاعتبارو قفطی در تاريخ الحكماء در شرح حال يحيی نحوی وحاج خليفه در كشف الظنونو دكتر صفا در تاريخ علوم عقلی از سوختن كتبکتابخانه عظیم اسكندريه توسطعرب سخن راندهاند.
ابوريحان بيرونی در " الاثار الباقيه ":چونقتيبه بن مسلم دوباره خوارزم (از نواحی سرزمین ایران) را پس از مرتدشدناهالی فتح كرد ، اسكجموك را برايشان والی گردانيد . و قتيبه هر كس كهخطخوارزمی میدانست و از اخبار و اوضاع ايشان آگاه بود و از علوم ايشانمطلع، به كلی فانی و معدوم الاثر كرد و ايشان را در اقطار ارض متفرقساخت ولذا اخبار و اوضاع ايشان به درجهای مخفی و مستور مانده است كه بههيچ وجهوسيلهای برای شناختن حقايق امور در آن كشور بعد از ظهور اسلام دردست نيست.
وچون قتيبه بن مسلم نويسندگان ايشان ( خوارزميان ) راهلاك كرد و هربدانايشانرا بكشت و كتب و نوشتههای آنانرا بسوخت ، اهلخوارزم امی(بی سواد)ماندند و در اموری كه محتاج اليه ايشان بود فقط بهمحفوظات خود اتكا كردند، و چون مدت متمادی گرديد و روزگار دراز بر ايشانبگذشت امور جزئی مورداختلاف را فراموش كردند و فقط مطالب كلی مورد اتفاقدر حافظه آنانباقيماند.
حاج خليفه مورخ معروف ترك در کتاب «كشف الظنون»:«عربدر صدر اسلام بجز زبان و احكام و مسائل پزشكي به علم ديگري اهميت نميدادندو گفته مي شود كه عرب در هنگام فتح شهرها كتابهايي به دست مي آوردندو ميسوزانيدند»
تاریخ ابن خلدون:دولتهايايران چون در عمران وآبادي و گسترش مرزها بسيار پيش رفته اندبنابر اين طبققاعده در علوم عقلي نيز خيلي جلو رفته اند و گفته مي شود اسكندر بعد از كشتن دارا و تسلط بر ايران علوم عقلي را از ايران به يونان برد و از علو عقلي ايرانيان استفاده ها كردند.
دکتر معین در کتاب "مزديسنا و ادب فارسي":«اعراب شهرها را با خاك يكسان و آتشكده ها را با آتش سوخته و موبدان راازدم تيغ گذرانده و كتب فضلاي امت اعم از آنچه در مطلق علوم نوشته شدهبودنديا تاريخ و مسائل مذهبي، همه را نابود كردند».
برخیکتب نیز که از آسیب مصون مانده بودند بعدها به زبانعربی ترجمه شدند. ازآنجا که زبان گفتاری و نگارشی به عربی تغییر یافتهبود اصل کتب بعد از مدتینابود شد.
.شواهد تاریخی به ما نشان می دهد بعداز هجوم اعراب به ایران ، تعدادی از خاندان های حکیم و دانشمند ایرانی کهبه هند مهاجرت نکرده بودند به صورت موروثی دانش خود را به نسلهای بعدیانتقال می دادند. شرایط آشفته ایران در دو قرن ابتدایی استیلای اعراب باعثگشته بود تا این دانشمندان علم خود را تنها در محیط خانواده و بهفرزندانشان آموزش بدهند. دانشمندان بزرگی از این طریق پا به عرصه علم ودانش نهادند که می توان پورسینا (بوعلی سینا) ، بوزجانی و ماهانی را نامبرد. پورسینا که معنای اسمش هم بر پزشک بودن خاندانش صحه می گذارد و بنابر گفته ای پیوندی با سئنه (حکیم و پزشک ایرانی عهد باستان) دارد را بهغلت بوعلی می خوانند! در حالیکه پورسینا فرزندی نداشت که بخواهند نامش رابه او نسبت بدهند.
تحقیقات برخی پژوهشگران مانند دکتر جنیدی و استاد شهریارینشان می دهد که سیمرغ شاهنامه همان تغییر یافته سئنه است که بعدها سینانامیده شد. عمل رستم زایی (سزارین) که سیمرغ شاهنامه بر مادر رستم انجاممی دهد نه توسط یک مرغ افسانه ای!! بلکه توسط یک پزشک حاذق(سئنه) صورتگرفته. اشاره شاهنامه به این عمل نشان می دهد که ایرانیان باستان در علمپزشکی پیشرفت بسیاری کرده بودند که این امر با کشفیات تاریخی تائید می شود.
اول باید از این افراد بپرسیم مگر پورسینا ، بیرونی ، خیام و ... از کجا سربرآورده اند؟ ما واقعیتی انکار ناپذیر پیش روی خود داریم ،همگی این دانشمندان ایرانی بوده اند. حال باید از اینها پرسید مگرمی شود در میان ملتی فاقد علم و دانش ، به ناگه چنین دانشمندانی پدیدارشوند؟ و اصلا چرا در تمامی سرزمین هایی که اعراب به تسخیر خود درآوردندتنها ایران و ایرانیان چنین جایگاه علمی ارزشمندی دارند؟
ما در ایران باستان علم داشتیم ، دانشمند هم داشتیم. درموقعیتهایی بر علم و فلسفه یونان تاثیر گذار بوده ایم. برخی درصدد هستندتا پیشینه علمی یونان را به عنوان مدرک فقدان علم در ایران علم کنند که استدلالی غلط است. چرا که ما نمونه مصر باستان را هم داریم و می دانیم مصریان از لحاظ علمی در سطح بسیار بالایی قرار داشتند. حال باید گفت چون مصر افلاطون نداشته ، سقراط نداشته پس علم و دانشمند هم نداشته؟!
نام برخی از دانشمندان و مشاهیر ایران باستان:
زرتشت: حکیم و فیلسوف ایرانی (بنیانگذار دین زرتشتی)
استانس: فیلسوف بزرگ ایرانی عهد هخامنشی و استاد دموکریتوس یونانی (واضع فلسفه اتمی)
اقلیدس اسکندرانی: ریاضی دان مشهور.وی را یونانی دانسته اند در حالیکه هیچگاه در یونان زیست نکرده!!
مانی: فیلسوف و بنیانگذار مکتب مانوی.
مزدک بامداد: فیلسوف و مصلح اجتماعی.
بزرگمهر بختکان: حکیم و دانشمند ایرانی. وزیر انوشیروان ساسانی.
باربد: موسیقی دان و شاعر شهیر ایرانی در دوران خسروپرویز. برخی وی را واضع اولین دستگاه موسیقی جهان می دانند.
پولس پارسی: دانشمند و فیلسوف عهد ساسانی.
برزویه: پزشک نامدار ایرانی در عهد انوشیروان ساسانی. گردآورنده کلیله و دمنه
فیثاغورث: وی را شاید نتوان از مشاهیر ایرانی دانستولی از جمله دانشمندان مشهور یونانی بود که از دانش مغان ایرانی بهره گرفتو سالیان دراز در سرزمینهای امپراطوری پارس به آموزش علوم مختلف مشغول بود.
آرتاخه: دانشمند و مهندس ایرانی. وی به همراه دیگردانشمند ایرانی بوبراندا ، آبراهه آتوس را برای گذر ناوگان خشایارشا درحمله به یونان ایجاد کرد.
دوره انوشيروان مكمل دوره نهضتفرهنگي ايران ساساني و فروزندهترين قسنت تاريخ پيش از اسلام است. دانش وفرهنگ در عهد اين شاهنشاه دانشپرور و دانشمند ، به برترين پايه ممكنه رسيد. وي صميمانه به دانش و ادب و پيشرفت حكمت و فلسفه كمك كرد و راه را براي قرون بعد هموار ساخت.
صاحب مجملالتواريخ مينويسد: « اندر عهد كسراي نوشروان ، دانايان و حكيمان و مؤبدان بسيار جمع شدند ، چون بوذرجمهر بختگان ، برزوي طبيب كه كليله و دمنه آورد ، مهبد فرماياد ، خورشيد خزينهدار ، مهابد ، نرسي و سيما برزين.. . . » كريستيان بارتلمه خاورشناس نامي آلمان مينويسد: « خسرو انوشيروانسبب شد كه آثار ادبي هندي نيز به زبان فارسي ميانه ( پهلوي ) ترجمه شود.كليلهودمنه يكي از همين ترجمههاست. كليلهودمنه در اثر ترجمه عربي آنبه وسيله ابن مقفع شهرت جهاني يافت و در رديف آثار مهم ادبيات جهاني بشمارميرود. ترجمههاي فراوان اين كتاب به زبانهاي اروپائي همه از روي ترجمهعربي آن صورت گرفته است. اين ترجمهها سرچشمه بسياري از افسانهها وداستانهاي كوچك مانند ( داستانهاي لافونتن كه به زبان حيوانات تقريرشدهاند ) ، در ميان اقوام اروپائي گشته است.»
اصل كتاب كليلهودمنه تأليف بيدپاي هندي به زبان سانسكريت بودهاست ،برزويه رئيس پزشكان دربار انوشيروان هنگاميكه به هندوستان سفر مينمايد ،اين كتاب را با چند كتاب ديگر همراه خود به ايران ميآورد و به زبان پهلويترجمه مينمايد. كليلهودمنه به زبان سانسكريت شامل پنج كتاب بنام «پنجاتنترا ( پانيكاتنترا ( Panicatantara يعني پنج فصل ، در 12 باب و بنامكرتكادمنكا معروف است. نه سال پس از مرگ انوشيروان يكي از ايرانيان عيسويبنام « بود » اين كتاب را به زبان سرياني ترجمه نمود ، كه يك نسخه آن درسا1287 بدست آمد. اصل آن 12 باب بود ولي سه باب در زمان ساسانيان ضمنترجمه پارسي توسط دانشمندان ايراني بدان اضافه ميشود و شش باب نيز هنگامترجمه ابن مقفع كه رويهمرفته21 باب شده است.
روزبه پسر دادويه ( ابن مقفع ) كليلهودمنه را در زمان خلافت منصوردوانيقي ( 136 تا 158 ه . ق . ) به عربي نقل مينمايد و اصل سانسكريت وپهلوي آن در اثر گذشت زمان از بين ميرود و به زبانهاي اغلب از كشورها ازقبيل يوناني ، رومي ، عبري ، اسپانيولي ، لاتيني ، انگليسي ، روسي از رويهمين نسخه عربي نقل و ترجمه گرديده است.
در زمان قدرت برامكه ( يحيي ابن خالد برمكي ) توسط عبدالحميد لاحقيدانشمند ايراني در چهاردههزار بيت به نظم در ميآيد كه قسمت اعظم آن ازبين رفته و مختصري از آن باقي مانده كه در مصر به چاپ رسيده است. عليابنداود كاتب زبيده دختر جعفر و همسر هارونالرشيد نيز اين كتاب را در عرض دهسال در دههزار بيت به نظم درآورد. ولي از آن اشعار چيزي باقي نمانده است.علت به نظم درآوردن كليلهودمنه در زمان برامكه ، [4] اينطور نوشتهاندكه يحيي وزير مهدي و رشيد عباسي ميل داشتند اين كتاب را از بر نمايند وچون حفظ نظم آسانتر از نثر است براي او آن كتاب را منظوم ساختند و بعضينوشتهاند كه يحيي براي پسرش جعفر دستور منظوم ساختن آن را داد. رودكي نيزدر زمان امير نصر ابن ساماني اين كتاب را به شعر درآورد ، كه كمي از آنباقي مانده است. ترجمه مجدد اين كتاب از عربي به فارسي در سال538 ه . قتوسط ابوالمعالي نصراله ابن محمد عبدالحميد منشي انجام گرفت. انوار سهيليتوسط ملا كمالالدين حسينابنعلي واعظ كاشفي جهت امير شيخ معروف به سهيلياز امراء سلطان حسين بايقرا در قرن نهم هجري از كتاب كليلهودمنه نقل شدهتوسط ابوالمعالي منشي ، خلاصه و ساده گرديد و اينك نيز از سليسترين ترجمهفارسي اين كتاب ميباشد. مؤلف انوار سهيلي بهجاي امثال و اشعار عربي ،امثال و اشعار فارسي بكار برده حقاً خوب از عهده برآمده است.
يكي ديگر از كتب هندي كه به زبان پهلوي ترجمه گرديده و در دوره اسلاميمفاد آن به عربي برگردانيده شده بلوهروبوذاسف Biluhar Et Budhasafميباشد. اين كتاب به زبان سرياني ترجمه و در يوناني نيز داستاني از آناقتباس شده بنام «برلام و يواسف» Barlaam Et Yoasph چند داستان ازداستانهاي اروپا در قرون وسطي از اين كتاب گرفته شده است2 .
ابوجعفر منصور دومين خليفه عباسي ، چون شخصاً اهل دانش و كمال و علمپروربود ، از علوم ايراني استفاده ميكرد و در موارد ديگر نيز از تمدن و آدابايران تقليد مينمود ، تا آنجا كه خود را به لباس ايراني درآورد. اودانشمندان ايراني را بسوي خود جلب كرد و نخستينبار در عرب بنياد حكمت وفلسفه را گذاشت و علوم عقلي را بين مسلمانان رواج داد و دستور داد كتابهايناباب فلسفي و طبي ايراني و غير ايراني را جمعآوري و به عربي برگردانيدندو بطوريكه گفته شد ابنمقفع كه مشاور نزديك او در اجرا و منويات خليفهمساعي گرانبهائي مبذول داشت و علاوه بر كتاب كليلهودمنه ، آئين نانك ومزدكنامه و انوشيرواننامه و كتاب بزرگ آدابالكبير و ادبالصغير را بهزبان عربي ترجمه كرد.
از مدارس معروف زمان ساساني يكي مدرسهاي بوده است كه بدستورفيروز (459-483 ميلادي) و توسط بارسوما Barsauma اسقف ايراني به همراهينرسز Narses اسقف ديگر ايراني در اواسط قرن پنجم در نصيبين ايجاد گرديد.اين مدرسه از مدارس معروف و مهم زمان بود و تعداد دانشجو و طلاب آنراتا800 تن نوشتهاند و همچنين مدرسه رها « در شمال غربي جزيره » در قرنچهارم ميلادي معروف بود و چون اكثر از شاگردان آن ايراني و بعداً دركليساهاي ايران مشغول خدمت شدند بنام « مدرسه ايرانيان » ناميده شد. دراواخر قرن پنجم ميلادي اين مدرسه بسته شد و شاگردان ايراني به ميهن خودبازگشتند و در محل اقامت خود هر كدام مدرسهاي تأسيس كردند از جمله « ريواردشير » در ناحيه ارّجان بود كه كه مئناي پارسي متولد شيراز ، دانشمندمعروف در فلسفه ، رياست آنرا داشته است.
از دانشمندان معروف ايراني كه در مدرسه نصيبين تحصيل نموده بودند ، يكي ازهمين مئناي پارسي Maanad De Perse پولس Pauls ، ابراهيم مادي و نرسزميباشند. از دانشگاههاي مهم زمان ساسانيان كه تا چندي پس از برچيده شدنشاهنشاهي ساساني دائر و از مراكز مهم علمي و پزشكي و فلسفي شرق ميانه بودهاست ، گنديشاپور در خوزستان شمالشرقي شوشتر فعلي ميباشد كه شاپور اولآنجا را بنا كرد و ديگر شاهان شوشتر ساساني بر وسعت و فعاليت علمي وازدياد كتابهاي آن افزودند. كتابخانه اين دانشگاه را نوشتهاند كه داراي259 اطاق و پر از كتابهائي به زبان پهلوي ، سرياني ، هندي و نجوم تدريسميشده و ايرانيان معلوماتي كسب كرده به ساير نقاط شاهنشاهي اعزامميگرديدند. در دانشگاه پزشكي اين دانشگاه طب ايراني و هندي و يوناني ،هرسه تدريس ميشده است. توضيح درباره اهميت و موقعيت و سرنوشت اين دانشكدهبزرگ عهد ساساني خود موضوع مقاله جداگانهاي است كه در موقع ديگر مورد بحثقرار خواهدگرفت .
«اطفال به مکتب ميرفتند تاادب بياموزند و رؤسا و مراقبانشان اکثر اوقات روز مراقب حال آنان بودند وقضاوت و عدالت را ميان آنها مجري ميداشتند»
(گزنفون، کورش نامه ، ترجمه رضا مشايخي ، ص6).
تا حدود شانزده يا هفده سالگي کودکان در اين مکانآموزشهاي مختلف نظير اعتدال مزاج، اطاعت، وظيفه شناسي، تيراندازي و پرتابنيزه ميآموختند(گزنفون، کورش نامه ، ترجمه رضا مشايخي ، ص7).
داريوش بزرگ در مصر، که ايالتي از ايالات ايران عهدزمامداري هخامنشيان محسوب ميگشت، دستور احياي دانشکده پزشکي شهر ساييس راصادر نمود و طبق فرمان او جوانهاي خانوادههاي برجسته ايراني برايفراگرفتن فنون پزشکي به ساييس گسيل گشتند (اسدالله بيژن، سير تمدن و تربيتدر ايران باستان ، ص326).
در عصر هخامنشي دانشکدههاي عالي و مهم در شهرهاي بورسيپه،ميلت، ارخويي، ري، و بلخ جهت آموزش علم طب وجود داشت (علیرضا حكمت، آموزشو پرورش در ايران باستان ، ص 383 ).
وجود کتابخانههاي بزرگ در عصر هخامنشيان در نقاط مختلفقلمرو هخامنشيان نشان دهنده آموزش و پرورش سازمان يافته ميباشد. از جملهکتابخانههاي اين عصر کتابخانههاي استخر، کهندژ، شاه اردشير، و شپيگان راميتوان نام برد (علیرضا حكمت، آموزش و پرورش در ايران باستان ، ص 64).
حمايت شاهان هخامنشي از تحقيقات نجومي و علم هيأت نيز جالبتوجه است و نشان دهنده اهميت امر دانش آموزي در ايران عصر هخامنشي. داريوشکبير منجم معروف کلداني آن روزگاران «نبوري مننو» را تحت حمايت خويش قرارداد و او در سايه چنين حمايتي به کنجکاويها و مطالعات نجومي خويش پرداخت.«کيدين نو» دگر منجم شهير کلداني معاصر هخامنشيان نيز در سايه حمايت دولتشاهنشاهي ايران همان سلسله مطالعات را پي گرفت و ادامه داد (اسدالله بيژن،سير تمدن و تربيت در ايران باستان ، ص 333-332).
الواح گلي کشف شده در خزانه تخت جمشيد نيز ثابت کنندهآشنايي ايرانيان با فرآيند آموزش و تعليم ميباشد. به عنوان نمونه در ميانالواح گلي تخت جمشيد سندي مالياتي وجود دارد که حاوي بقاياي مالياتيبانويي است که قسمتي از ماليات خود را پرداخت نموده و به موجب اين سندتتمه آنرا داده و تسويه حساب گرفته است (علیرضا حكمت، آموزش و پرورش درايران باستان، ص152).
نكته بسيار جالب در مورد دانش عصر اشكاني پيدايش و اختراعنوعي شبه پيل الكتريكي است كه در حفاريهاي قريهاي در اطراف بغداد،نمونههاي بسياري از آن يافتهاند، اشكانيان از اين پيلها به مقدار قابلتوجهي نيروي برق به دست ميآوردند و از آن جهت آبكاري مصنوعات خويش به توسططلا و نقره استفاده مينمودند. به عبارت ديگر همان عملي را انجام ميدادندكه امروزه آبكاري الكتريكي ناميده ميشود (علیرضا حكمت، آموزش و پرورش درايران ، ص 238).
عهد بزرگ تمدن ادبي و فلسفي ايران باستان در دوران حكومتپادشاهان اين سلسله و بالاخص خسرو اول آغاز ميگردد ( كريستنسن ، ايران درزمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، ص297).
جوان عهد ساسانی بعد از گذراندن مراحل مختلف تعليمي وتربيتي در سن بيست سالگي مورد امتحان و آزمون دانشمندان و هيربدان قرارميگرفت (كريستنسن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، ص298).
عصر ساساني مقارن است با شيوع و گسترش دين مسيح و همچنينظهور مكتبهاي مانوي و مزدكي و از سوي دگر توسعه و پيشرفت باورهاي بوداييو عقايد و افكار چيني، كه نقشي اساسي را نيز در ايجاد سازمانهاي نوينآموزش در ايران ساساني ايفا نمودند و لذا آموزشگاهها هم از نظر كميت و هماز نظر كيفيت توسعه يافتند و بسط پيدا نمودند. بارزترين نمونه آن دو مدرسهمشهور ايراني يكي در «رها» و ديگري در «نصيبين» بود كه هر يك حدود هشتصدجوينده دانش را در خود جاي داده بودند (علی محمد الماسي، تاريخ آموزش وپرورش اسلام و ايران ، ص 98).
از دگر مراكز آموزشي عهد ساساني كه ميتوان بدان اشاره داشتحوزه علمي «ريو اردشير» به رياست معانا بيت اردشيري معروف به معانا ايرانيمي باشد كه به تعليم و آموزش طب و نجوم و فلسفه در آن پرداخته ميشد، ازسوي دگر كليساي نستوري واقع در حوالي مداين از مهمتري مراكز تدريس منطق وفلسفه و نجوم در عصر ساساني محسوب ميشد (ضميري، ص61؛ كريستنسن، ص299 ).
معتبرترين و مشهورترين مركز آموزش عالي ايران باستاندانشگاه گندي شاپور ميباشد كه تا اواخر قرن سوم هجري نيز فعال بوده است ومعروف است كه بر سر در آن نگاشته بودند: «دانش و فضيلت برتر از بازو وشمشير است»
در دانشگاه گندي شاپور عليرغم اين كه فلسفه، رياضيات،ادبيات و الهيات تدريس ميگشت و حتا دانشكدهاي براي نجوم و رصدخانهاينيز جهت رصد ستارگان در آن ساخته شده بود ، پزشكي بيش از ساير علوم رونقداشت و برخي از نامدارترين استادان طب و داروسازي كه از گندي شاپورفارغ التحصيل گشتند نظير بختيشوع و ماسويه و يوحنا بن ماسويه،تأليفاتشان پايهگذار اساس علم طب در تمدن اسلام شد (کمال درانی ، تاريخ آموزش و پرورش ايران قبل و بعد از اسلام ، ص 46).
اهميت و اعتبار دانشگاه گندي شاپور كه بيمارستان و همچنينكتابخانه بزرگي با هزاران جلد كتاب را نيز شامل ميشد ، از عهد زمامداريخسرو اول فزوني يافت. زيرا به سال 529 ميلادي «ژوستينين» امپراتور روممدارس آتني را تعطيل ساخت و در نتيجه جمعيت فلاسفه پراكنده گشت. هفت تن ازفيلسوفان تحت تعقيب و فراري عصر تعصبات مذهبي كليسايي بيزانس به ايرانمهاجرت مينمايند و در دربار انوشيروان مورد استقبال و احترام قرارميگيرند (گيرشمن، تاريخ ايران از آغاز تا اسلام ، ص332). اين هفت دانشمندكه به سه گروه استادان سابق الذكر گندي شاپور اضافه گشتند و به تدريس وتعليم پرداختند عبارت بودند از: دمسقيوس سوريايي، سيمبليتيوس كليكيايي،يولاميوس فروگي، پريسيكيانوس لوديهاي، هرمياس فينيقي، اپيدوروس غزي، وديوجانوس فينيقي (كريستنسن، ص306).
در عهد ساساني دو مكتب نوين مزدكي و مانوي صفحاتي نوين رادر تاريخ فلسفه ايران گشودند كه در جاي خويش قابل توجه است. مزدكيان ومانويان نيز به تبليغ و تعليم اصول خويش پرداختند و به خصوص حكمت مانوي ازمرزهاي ايران خارج گرديد و در گستره وسيعي از دنياي آن روز يعني از چين تاسرزمين گل (فرانسه امروزي) هواداراني يافت (علیرضا حكمت،آموزش و پرورش درايران باستان ، ص409).
ماني همچنين كتب بسياري را براي ترويج آيين خويش نگاشت ازجمله كتابهاي «كفالايا» [كه در واقع مجموعه سخنان ماني است كه شاگرداناشپس از مرگ وي گردآوري و ترجمه كردهاند] و «شاپورگان». جالب است كه مانيبراي سهولت آموزش اصول آيين خويش به مردم عامي و بيسواد، در كتب خويش ازتصاوير زيبا سود ميجست و به همين سبب او را ماني نقاش نيز لقب داده بودند.يكي از معروفترين كتابهاي او كه تصاوير زيبا در آن جلوه گر بود كتاب«ارژنگ» ميباشد ( كريستنسن،ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، ص150-131).
مزدك نيز با نشر افكار خويش كه به مرام اشتراكي اشتهاردارد و بسيار به فلسفه كمونيستي امروزين شباهت داشت در واقع از نيروهايموثر در فرآيند تعليم وتربيت عصر ساساني بوده است، او نيز كتابي را برايتعليم و تبليغ آيين خويش نگاشته بود كه اكنون از ميان رفته است ليكن درمنابع عربي قرون اوليه اسلامي به دو ترجمه ابن مقفع و ابان لاحقي ازآناشاره شده است ( كريستنسن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي ، ص261-228).
سرانجام گنجینه علم و دانش ایران باستان:(گزنفون، کورش نامه ، ترجمه رضا مشايخي ، ص6).
تا حدود شانزده يا هفده سالگي کودکان در اين مکانآموزشهاي مختلف نظير اعتدال مزاج، اطاعت، وظيفه شناسي، تيراندازي و پرتابنيزه ميآموختند(گزنفون، کورش نامه ، ترجمه رضا مشايخي ، ص7).
داريوش بزرگ در مصر، که ايالتي از ايالات ايران عهدزمامداري هخامنشيان محسوب ميگشت، دستور احياي دانشکده پزشکي شهر ساييس راصادر نمود و طبق فرمان او جوانهاي خانوادههاي برجسته ايراني برايفراگرفتن فنون پزشکي به ساييس گسيل گشتند (اسدالله بيژن، سير تمدن و تربيتدر ايران باستان ، ص326).
در عصر هخامنشي دانشکدههاي عالي و مهم در شهرهاي بورسيپه،ميلت، ارخويي، ري، و بلخ جهت آموزش علم طب وجود داشت (علیرضا حكمت، آموزشو پرورش در ايران باستان ، ص 383 ).
وجود کتابخانههاي بزرگ در عصر هخامنشيان در نقاط مختلفقلمرو هخامنشيان نشان دهنده آموزش و پرورش سازمان يافته ميباشد. از جملهکتابخانههاي اين عصر کتابخانههاي استخر، کهندژ، شاه اردشير، و شپيگان راميتوان نام برد (علیرضا حكمت، آموزش و پرورش در ايران باستان ، ص 64).
حمايت شاهان هخامنشي از تحقيقات نجومي و علم هيأت نيز جالبتوجه است و نشان دهنده اهميت امر دانش آموزي در ايران عصر هخامنشي. داريوشکبير منجم معروف کلداني آن روزگاران «نبوري مننو» را تحت حمايت خويش قرارداد و او در سايه چنين حمايتي به کنجکاويها و مطالعات نجومي خويش پرداخت.«کيدين نو» دگر منجم شهير کلداني معاصر هخامنشيان نيز در سايه حمايت دولتشاهنشاهي ايران همان سلسله مطالعات را پي گرفت و ادامه داد (اسدالله بيژن،سير تمدن و تربيت در ايران باستان ، ص 333-332).
الواح گلي کشف شده در خزانه تخت جمشيد نيز ثابت کنندهآشنايي ايرانيان با فرآيند آموزش و تعليم ميباشد. به عنوان نمونه در ميانالواح گلي تخت جمشيد سندي مالياتي وجود دارد که حاوي بقاياي مالياتيبانويي است که قسمتي از ماليات خود را پرداخت نموده و به موجب اين سندتتمه آنرا داده و تسويه حساب گرفته است (علیرضا حكمت، آموزش و پرورش درايران باستان، ص152).
نكته بسيار جالب در مورد دانش عصر اشكاني پيدايش و اختراعنوعي شبه پيل الكتريكي است كه در حفاريهاي قريهاي در اطراف بغداد،نمونههاي بسياري از آن يافتهاند، اشكانيان از اين پيلها به مقدار قابلتوجهي نيروي برق به دست ميآوردند و از آن جهت آبكاري مصنوعات خويش به توسططلا و نقره استفاده مينمودند. به عبارت ديگر همان عملي را انجام ميدادندكه امروزه آبكاري الكتريكي ناميده ميشود (علیرضا حكمت، آموزش و پرورش درايران ، ص 238).
عهد بزرگ تمدن ادبي و فلسفي ايران باستان در دوران حكومتپادشاهان اين سلسله و بالاخص خسرو اول آغاز ميگردد ( كريستنسن ، ايران درزمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، ص297).
جوان عهد ساسانی بعد از گذراندن مراحل مختلف تعليمي وتربيتي در سن بيست سالگي مورد امتحان و آزمون دانشمندان و هيربدان قرارميگرفت (كريستنسن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، ص298).
عصر ساساني مقارن است با شيوع و گسترش دين مسيح و همچنينظهور مكتبهاي مانوي و مزدكي و از سوي دگر توسعه و پيشرفت باورهاي بوداييو عقايد و افكار چيني، كه نقشي اساسي را نيز در ايجاد سازمانهاي نوينآموزش در ايران ساساني ايفا نمودند و لذا آموزشگاهها هم از نظر كميت و هماز نظر كيفيت توسعه يافتند و بسط پيدا نمودند. بارزترين نمونه آن دو مدرسهمشهور ايراني يكي در «رها» و ديگري در «نصيبين» بود كه هر يك حدود هشتصدجوينده دانش را در خود جاي داده بودند (علی محمد الماسي، تاريخ آموزش وپرورش اسلام و ايران ، ص 98).
از دگر مراكز آموزشي عهد ساساني كه ميتوان بدان اشاره داشتحوزه علمي «ريو اردشير» به رياست معانا بيت اردشيري معروف به معانا ايرانيمي باشد كه به تعليم و آموزش طب و نجوم و فلسفه در آن پرداخته ميشد، ازسوي دگر كليساي نستوري واقع در حوالي مداين از مهمتري مراكز تدريس منطق وفلسفه و نجوم در عصر ساساني محسوب ميشد (ضميري، ص61؛ كريستنسن، ص299 ).
معتبرترين و مشهورترين مركز آموزش عالي ايران باستاندانشگاه گندي شاپور ميباشد كه تا اواخر قرن سوم هجري نيز فعال بوده است ومعروف است كه بر سر در آن نگاشته بودند: «دانش و فضيلت برتر از بازو وشمشير است»
در دانشگاه گندي شاپور عليرغم اين كه فلسفه، رياضيات،ادبيات و الهيات تدريس ميگشت و حتا دانشكدهاي براي نجوم و رصدخانهاينيز جهت رصد ستارگان در آن ساخته شده بود ، پزشكي بيش از ساير علوم رونقداشت و برخي از نامدارترين استادان طب و داروسازي كه از گندي شاپورفارغ التحصيل گشتند نظير بختيشوع و ماسويه و يوحنا بن ماسويه،تأليفاتشان پايهگذار اساس علم طب در تمدن اسلام شد (کمال درانی ، تاريخ آموزش و پرورش ايران قبل و بعد از اسلام ، ص 46).
اهميت و اعتبار دانشگاه گندي شاپور كه بيمارستان و همچنينكتابخانه بزرگي با هزاران جلد كتاب را نيز شامل ميشد ، از عهد زمامداريخسرو اول فزوني يافت. زيرا به سال 529 ميلادي «ژوستينين» امپراتور روممدارس آتني را تعطيل ساخت و در نتيجه جمعيت فلاسفه پراكنده گشت. هفت تن ازفيلسوفان تحت تعقيب و فراري عصر تعصبات مذهبي كليسايي بيزانس به ايرانمهاجرت مينمايند و در دربار انوشيروان مورد استقبال و احترام قرارميگيرند (گيرشمن، تاريخ ايران از آغاز تا اسلام ، ص332). اين هفت دانشمندكه به سه گروه استادان سابق الذكر گندي شاپور اضافه گشتند و به تدريس وتعليم پرداختند عبارت بودند از: دمسقيوس سوريايي، سيمبليتيوس كليكيايي،يولاميوس فروگي، پريسيكيانوس لوديهاي، هرمياس فينيقي، اپيدوروس غزي، وديوجانوس فينيقي (كريستنسن، ص306).
در عهد ساساني دو مكتب نوين مزدكي و مانوي صفحاتي نوين رادر تاريخ فلسفه ايران گشودند كه در جاي خويش قابل توجه است. مزدكيان ومانويان نيز به تبليغ و تعليم اصول خويش پرداختند و به خصوص حكمت مانوي ازمرزهاي ايران خارج گرديد و در گستره وسيعي از دنياي آن روز يعني از چين تاسرزمين گل (فرانسه امروزي) هواداراني يافت (علیرضا حكمت،آموزش و پرورش درايران باستان ، ص409).
ماني همچنين كتب بسياري را براي ترويج آيين خويش نگاشت ازجمله كتابهاي «كفالايا» [كه در واقع مجموعه سخنان ماني است كه شاگرداناشپس از مرگ وي گردآوري و ترجمه كردهاند] و «شاپورگان». جالب است كه مانيبراي سهولت آموزش اصول آيين خويش به مردم عامي و بيسواد، در كتب خويش ازتصاوير زيبا سود ميجست و به همين سبب او را ماني نقاش نيز لقب داده بودند.يكي از معروفترين كتابهاي او كه تصاوير زيبا در آن جلوه گر بود كتاب«ارژنگ» ميباشد ( كريستنسن،ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، ص150-131).
مزدك نيز با نشر افكار خويش كه به مرام اشتراكي اشتهاردارد و بسيار به فلسفه كمونيستي امروزين شباهت داشت در واقع از نيروهايموثر در فرآيند تعليم وتربيت عصر ساساني بوده است، او نيز كتابي را برايتعليم و تبليغ آيين خويش نگاشته بود كه اكنون از ميان رفته است ليكن درمنابع عربي قرون اوليه اسلامي به دو ترجمه ابن مقفع و ابان لاحقي ازآناشاره شده است ( كريستنسن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي ، ص261-228).
تاریخ ابن خلدون ، فصل " العلوم العقليه و اصنافها ":وقتیكشور ايران فتح شد كتب بسياری در آن سرزمين به دست تازيان افتاد ،سعد بنابی وقاص به عمر بن الخطاب در خصوص آن كتب نامه نوشت و در ترجمهكردن آنهابرای مسلمانان رخصت خواست ، عمر بدو نوشت كه آن كتابها را در آبافكند چهاگر آنچه در آنها است راهنمائی است خدا ما را به رهنماتر از آنهدايت كردهاست ، و اگر گمراهی است خدا ما را از شر آن محفوظ داشته .بنابراين آنكتابها را در آب يا در آتش افكندند . و علوم ايرانيان كه درآن كتب مدونبود از ميان رفت و به دست ما نرسيد.
ابوالفرجبن العبری در مختصر الدول و عبداللطيف بغدادی دركتاب الافاده و الاعتبارو قفطی در تاريخ الحكماء در شرح حال يحيی نحوی وحاج خليفه در كشف الظنونو دكتر صفا در تاريخ علوم عقلی از سوختن كتبکتابخانه عظیم اسكندريه توسطعرب سخن راندهاند.
ابوريحان بيرونی در " الاثار الباقيه ":چونقتيبه بن مسلم دوباره خوارزم (از نواحی سرزمین ایران) را پس از مرتدشدناهالی فتح كرد ، اسكجموك را برايشان والی گردانيد . و قتيبه هر كس كهخطخوارزمی میدانست و از اخبار و اوضاع ايشان آگاه بود و از علوم ايشانمطلع، به كلی فانی و معدوم الاثر كرد و ايشان را در اقطار ارض متفرقساخت ولذا اخبار و اوضاع ايشان به درجهای مخفی و مستور مانده است كه بههيچ وجهوسيلهای برای شناختن حقايق امور در آن كشور بعد از ظهور اسلام دردست نيست.
وچون قتيبه بن مسلم نويسندگان ايشان ( خوارزميان ) راهلاك كرد و هربدانايشانرا بكشت و كتب و نوشتههای آنانرا بسوخت ، اهلخوارزم امی(بی سواد)ماندند و در اموری كه محتاج اليه ايشان بود فقط بهمحفوظات خود اتكا كردند، و چون مدت متمادی گرديد و روزگار دراز بر ايشانبگذشت امور جزئی مورداختلاف را فراموش كردند و فقط مطالب كلی مورد اتفاقدر حافظه آنانباقيماند.
حاج خليفه مورخ معروف ترك در کتاب «كشف الظنون»:«عربدر صدر اسلام بجز زبان و احكام و مسائل پزشكي به علم ديگري اهميت نميدادندو گفته مي شود كه عرب در هنگام فتح شهرها كتابهايي به دست مي آوردندو ميسوزانيدند»
تاریخ ابن خلدون:دولتهايايران چون در عمران وآبادي و گسترش مرزها بسيار پيش رفته اندبنابر اين طبققاعده در علوم عقلي نيز خيلي جلو رفته اند و گفته مي شود اسكندر بعد از كشتن دارا و تسلط بر ايران علوم عقلي را از ايران به يونان برد و از علو عقلي ايرانيان استفاده ها كردند.
دکتر معین در کتاب "مزديسنا و ادب فارسي":«اعراب شهرها را با خاك يكسان و آتشكده ها را با آتش سوخته و موبدان راازدم تيغ گذرانده و كتب فضلاي امت اعم از آنچه در مطلق علوم نوشته شدهبودنديا تاريخ و مسائل مذهبي، همه را نابود كردند».
برخیکتب نیز که از آسیب مصون مانده بودند بعدها به زبانعربی ترجمه شدند. ازآنجا که زبان گفتاری و نگارشی به عربی تغییر یافتهبود اصل کتب بعد از مدتینابود شد.
.شواهد تاریخی به ما نشان می دهد بعداز هجوم اعراب به ایران ، تعدادی از خاندان های حکیم و دانشمند ایرانی کهبه هند مهاجرت نکرده بودند به صورت موروثی دانش خود را به نسلهای بعدیانتقال می دادند. شرایط آشفته ایران در دو قرن ابتدایی استیلای اعراب باعثگشته بود تا این دانشمندان علم خود را تنها در محیط خانواده و بهفرزندانشان آموزش بدهند. دانشمندان بزرگی از این طریق پا به عرصه علم ودانش نهادند که می توان پورسینا (بوعلی سینا) ، بوزجانی و ماهانی را نامبرد. پورسینا که معنای اسمش هم بر پزشک بودن خاندانش صحه می گذارد و بنابر گفته ای پیوندی با سئنه (حکیم و پزشک ایرانی عهد باستان) دارد را بهغلت بوعلی می خوانند! در حالیکه پورسینا فرزندی نداشت که بخواهند نامش رابه او نسبت بدهند.
تحقیقات برخی پژوهشگران مانند دکتر جنیدی و استاد شهریارینشان می دهد که سیمرغ شاهنامه همان تغییر یافته سئنه است که بعدها سینانامیده شد. عمل رستم زایی (سزارین) که سیمرغ شاهنامه بر مادر رستم انجاممی دهد نه توسط یک مرغ افسانه ای!! بلکه توسط یک پزشک حاذق(سئنه) صورتگرفته. اشاره شاهنامه به این عمل نشان می دهد که ایرانیان باستان در علمپزشکی پیشرفت بسیاری کرده بودند که این امر با کشفیات تاریخی تائید می شود.
سپاس از شما
پاسخحذف